دفتر یادداشت دختر خاکستری



اخرشم نتونسم دووم بیارم 

بلاگفای لعنتی قط شده . قبلا واسه روز مبادا توی بیانم یه وبلاگ درست کردم چون میدونسم بلاگفا گاهی وقتا گند میزنه 

الانم ازین تصمیمم خشنود و خوشحالم

هرچقد منتظر موندم ک نت وصل بشه و وبلاگم بالا بیاد دیدم زهی خیال باطل .

هرچند خیلی بلد نیستم با بیان کار کنم و بلاگفا فضای ساده تری داره 

ولی تصمیم گرفتم کلا از اونجا کوچ کنم و بار و بندیلمو بیارم همینجا:((

داشتم خفه میشدم قشنگ .


بچه های دانشگاه میگفتن کتابخونه دانشگاه و خوابگاها نت داره منم دوساعت زودتر از شروع تایم کلاسم اومدم دانشگاه خیر سرم فکر کردم کتابخونه نت داره. به اذن خدا نت اینجاهم قط شده و من مث ادم معتادی ک تو ترکه  استخون درد گرفتم و  نشستم دارم مگس کیش میکنم  :)) 

مگ قرار نبود تا امروز وصل بشه؟چی شد پس؟:(


1)امروز توی اینستا یه کلیپ دردناک دیدم که هنوزم با یاداوریش اشکم میریزه و قلبم فشرده میشه.یه بچه ی کار که تو سطل زباله رو میگشت و یه مریضه روانی میندازتش داخل سطل و بعدم صدای خنده هاشون چنگ به قلب ادم میزنه. با نوشتنش اشکام خود ب خود و بی وقفه داره میریزه 

نمیدونم چن نفرتون دیدینش اما به شکل عجیبی دیوونه میکنه ادمو نگاه های معصوم و متعجب اون بچه .

واقعا چی میشه ک یه نفر به اینجا میرسه ک زورش به یه بچه برسه؟

بابام حرف خوبی میزد میگف وای به یتیمی ک بی سرپناه شه و کسی ک فقیر باشه اونموقس که بدترین رنج ها و دردای عالم میاد سراغش . 

دلم واسه  اون بچه کبابه و نمیتونم لحظه ای فراموشش کنم . 

بعد از پخش شدن این کلیپ همه سریع منتشرش کردن یسریا اومدن نوشتن ما ملت جوگیری هستیم و فایده ی این کارا چیه. 

ولی به نظر من همین باعث شد ک دیده بشه و بهزیستی و پلیس فتا وارد عمل بشن ،توی بیست و سی اعلام کرد ک بهزیستی بخاطر کودک کار شکایت کرده و پلیس فتا هم دنبال اون افراد کودک ازاره . 

بعدش شنیدم ک پیداشون کردن و از استان البرز هم بودن .نمیدونم این خبر واقعیت داره یا نه.کسی اطلاعی داره؟

امیدوارم درست باشه تا یکم از بغضم کم بشه.

 

2)صبح ک میخاستم خواهر برادرمو ببرم مدرسه دیدم یه گربه رو توی بلوار ماشین زده بود اون صحنه ی دلخراش کم بود که شب قشنگ تکمیل شد  

3)هنوز حالم بده و انگار توی چشام شیرفلکه اشک و با فشار زیاد باز کردن .

4)یه کار زشت و خجالت اورم انجام دادم امروز ،یه بچه دیدم که داشت فال میفروخت و بهم اصرار کرد ک بخرم از اونجایی که میدونم این بچه ها پولشون تو جیب خودشون نمیره ترجیح میدادم بهش  خوراکی بدم تا اگر گرسنه هست سیر بشه ب خیال اینک همیشه یه بیسکوییت یا ابمیوه تو کیفم هس زیپ کیفو باز کردم و به محض دیدن جلد بسکوییت به طرف اون پسر درازش کردم غاقل ازینک نصفه بود و یه مقدارشو خورده بودم پسرک قبول نکرد و با اینک لباش خشک شده بود گفت من سیرم  و  تازه اونوقت چشم خورد به پوش باز شده ی بیسکوییت از دست خودم حرصم گرفته الان،البته اخرشم از خجالت پولو بهش دادم .

5) امشب یکی از صاف و ساده ترین بچه های کلاس بهم پیشنهاد اشنایی داد اولش جواب ندادم اما با پیام بعدیش تصمیمرفتم غرورشو جریحه دار نکنم و محترمانه درخواستشو رد کنمو ازش بخام دیگ این بحثو پیش نکشه.

اووووف از شهریور بود ک به دلایل بیخودی از نوشتن فاصله گرفتم و این اولین متن بلندیه ک مینویسم بعد این مدت 

الان حس بهتری دارم نسبت به وقتی ک اول متنو نوشتم !

 


دو هفته پیش یه امتحان میانترم  سخت داشتم ک کنسلش کردم یه تنه .و انداختمش واسه دو هفته بعد ک امروز باشه دیشب تا صب بیدار بودم و میخوندم در حالی ک دیروز از 7 صبح تا 7 شب کلاس داشتمو و از خستگی جنازه بودم بیشتر از اون استرس و فشار روانیش خستم کرده بود، کل این درس لعنتی حفظی بود .منم ک متنفرم از درسای تماما حفظی و عزا گرفته بودم .

ینی درواقع یه ماه ذهنم درگیرش بود و امروز بالاخره تموم شد . 

الان انگار یه بار  گنده از رو دوشم برداشته شده و حس سبکی دارم

از ساعت 4 تا 8 شب خوابیدم و الان سرحال و قبراق (غبراغ؟قبراغ؟غبراق؟!!!) نشستم چایی میخورم و اهنگ گوش میدم  و منتظرم تا فیلمی ک دانلود کردم  تکمیل بشه دانلودش و بعد ببینمش . 

این حس سبکی و رهایی و بیخیالی رو بعد یه مدت فشار کاری و درسی و روانی واستون ارزو میکنم :))))


چند وقتیه ک دل و دماغ هیچکاریو ندارم اوضاع روحیم افتضاحه و ازون طرفم دارم گند میزنم ب امتحانا.

5 دی یکی ک یه سالو نیم منتظر پیامش بودم بهم پیام داد و کلی حرف زد،ولی دوباره محو شد اوضاع خودم کم بد بود ک حرص اینم اومده روش.

نمیدونم چرادست و دلم به نوشتنم نمیره . چیه این زندگیپوف


ولی تنها چیزی که باعث میشه من یه روز زیر بار مسولیت سنگین ازدواج و این حرفا برم عشق شدیدم به بچه هاست.! مادر شدن خودخواهیه و من تو این مورد عاشق ترین و خودخواه ترین ادم دنیام متاسفانه! و هیچ رقمه نمیتونم ازین لذت صرف نظر کنم :)) الان نسشتم عکس و کلیپ بچه کوچولوها رو میبینم و هی دلم غش میره ای ننه


امروز داشتم وبلاگ قبلیمو نگا میکردم دلم واسش تنگ شد !دلم میخاد همه ی پستامو منتقل کنم اینجا اگ بتونم ،چقد تمش خوشگلههه اخه.!

اوضاع روحی خوبی ندارم روز یک شنبه وقت دارم واسه روانشناس امیدوارم جلسه خوب پیش بره.حس میکنم دیگ نمیتونم تنهایی از پس این افسردگی بربیام روحم احتیاج ب درمان داره.البته ازونطرم بخاطر اینک کلی از پول ماهیانمو صرف ویزیتش کردم لجم گرفته!چقدددد هزینه هاشون بالااااس اخه.!امروز میخاستم کنسلش کنم فهمیدم نمیشه! دیگ میریم ک ببینیم چی میشه!

از وضعیت این روزا ک ننویسم بهتره!کلی اعتراض دارم و دلم خونه اما چه میشه کرد واقعا خدا خودش بخیر کنه و نجاتمون بده


کتابخونه ی دانشگاه ما اینجوری ک طبقه دوم واسه پسراس کلا طبقه سوم واسه دخترا!بعد اسانسور طوریه  ک بچه هارو از پایین برمیداره یه بار طبقه ی پسرا وایمیسه بعد میاد بالا دوباره موقع پایین رفتنم تو هر طبقه استپ میکنه!میخاسم برم پایین اسانسورو زدم وقتی در باز شد دیدم سه تا پسر داخلن چون ظرفیت 4 نفره منم رفتم سوار اسانسور شدم و تو این حین گوشیمو دراوردم و اینستامو چک. کنم ! انقد نزدیک ب هم بودیم ک پسری ک روب روم وایسادهسرشو گرفته بود پایین  قشنگ کلش توگوشی من بود!حالا من نکه هیچ استعدادی تو عکس خوشگل گرفتن ندارم یه تعداد پیج ژست عکاسی فالو کردم تا شاید یکم عکسام شبیه ادمیزاد بشه  شانس من امروز هر چی عکس ماچ و بوس و بغل بود گذاشته بودن تو این چن ساعت !هر چیم پایین تر میرفتم بدتر میشدخلاصه تا وقتی از اسانسور اومدم بیرون رنگ لبو شده بودم :)))انقد سرم پایین بود ک گردنم درد گرف

 

فردا صب یه امتحان سخت با حجم زیاد دارم  ازین درسای تخصصی و مهم ک در طول ترم نگاشم نکردم ،تا این لحظه ام هیچی نخوندم و دیگ کم کم داشتم استرس میگرفتم !یه تعداد بک گراند عروسکی بامزه و گوگولی گذاشتم رو صفحه گوشیم و تلگرام و واتساپم شکر خدا انقد خرکیف شدم ک برطرف شد استرسم .! 

امیدوارم خیلییی گند نزنم ب امتحان فردا:)

اخریشه و دیگه راحت میشم!حالا درسته این مدت درسم نخوندم خیلی ولی دلیل نمیشه که خسته نشده باشم.


تو مسیر رفتن به خونه ی پدر بزرگم هستم،الان داشتم فک میکردم ک چقد کلمه ی باباجون واسم غریبه شده اخرین باری که گفتم باباجون کی بود؟! 

بابابزرگ عزیزم شهریور سال 91  از پیشمون پرکشید و رفت  الان شد هفت سالو نیم که وجود پر برکت و مهربونشو نداریم بینمون . 

با تموم وجودم عاشقش بودم و هستم و بعد مرگش ذره ذره از درون فرو ریختم . انقد ضربه ی محکمی بود ک برگشتن به زندگی واقعا سخت بود واسم . حتی تصورشم نمیکردم ک یه روز بیاد ک هفت سالو نیم از رفتن عزیزترین ادم روی زمین بگذره و من خیلی راحت زندگی کنم .

دلم واسش تنگ شده اونقدی ک با چشمای اشکی دارم تایپ میکنم . واسه قصه گفتنش از قدیما حرف زدنش شعر خوندنشباباجونی؟!  امشب دوباره هممون جمعیم دور هم و حضور فیزیکی تورو نداریم بینمون . کاش یه بار دیگه میشد بغلت کنم پای حرفای قشنگت بشینم و صورت ماهتو ببوسم .

همیشه جمعه ها توی کوچه چشم ب راهمون بود تا برسیم وقتی منو میدید ب مامان بابا میگف شما به بچه ی من نون نمیدین بخوره که اینقد ضعیفه؟!!

وقتی پیشش بودم  میگف بابا بیا بشین پیشم واست قصه بگم تا اگه یه روز نبودم ازم خاطره داشتی باشی اگ بدونی همین خاطره ها چی سرم اورد بعدت . اگ بدونی.آه


مامانم امروز میگه شنیدی ویروس کرونا به ایران رسیده دیشب انقد نگران بودم که خوابم نبرد .

میگم نگرانی چرا مامان جان؟ بالاخره یا جنگ میشه میمیریم  یا موشکمون میزنن یا از بدبختی و بیچارگی دق میکنیم میمیریم! یا کرونا میگیریم تهه همش یه چیزه ،چه فرقی داره حالا با چی. دیگه این چیزا مساله ای نیس اخه.نکه تا قبل کرونا وضعیت گل و بلبلی بود

چیکار کردن با ما؟این وضع امید به زندگی یه دختر 22 ساله تو اوج جوونیه. !

 

جالبه چین توی 9 روز واسه بیمارای کرونا یه بیمارستان ساخت.حالا اگ مسوولین ما،مسوول چین با اون همه جمعیت بودن،میگفتن برید تقوای الهی پیشه کنید همین که شکمتون سیره خداروشکر کنید . یا اینکه اینا همش توطئه ی امریکاس! 

 


دلیل من واسه اینک زیاد نمینویسم اینه که یه دوست دارم که وقتی خیلی ناراحتم یا خوشحال  همه چیو بهش میگم.این میشه که دیگ اون حسی از اینجا میگیرم ازونم میگیرم، بعد دیگ حال ندارم بیام اینجام بنویسم وبلاگم خاک میخوره! 

از چیزی که خیلی بدم میاد عنوان پیدا کردنه!فک کنم با عنوان مسخرم متوجه هستین چه مشقتیو تحمل میکنم!


الان یکی از اینفلوئنسرایی که تو اینستا دارمش یه استوری گذاشت و سوال پرسیده بود اگر خاطره ی خنده دار از اولین قرارتون دارید بفرستید واسم یاد خاطره خودم افتادم .


من کلا همیشه سرم درد میکرد واسه خرابکاری،اولین قراری که با یه پسر گذاشتم خیلی وقت پیش بود حدودا 6 یا 7 سال پیش . بعد اونموقع اینجوری نبود ک عکس طرفو ببینی قبل قرار !منم ک کلا تا حالا ندیده بودمش و اون دیده بود و پیام داده بود،منم کوچولو بودم دیگ باهاش مچ شدم مثلا ،قرار گذاشتیم همو ببینیم بعد چند ماه،
روز قرار با دوستم رفتم کافه از همون در ورودی دیدم یکی وایساده و سلام احوال پرسی کرد و راهنماییمون کرد ک بفرمایید فلان میز بشینید منم حتی سلام ندادم فقط سرمو ت دادم که ینی اوکی متوجه شدم برو دیگ ،دیدم این داره دنبالمون میاد
من نشستم اونم نشست کنارم یهو بدنگاش کردم گفتم تو مگه گارسون نیستی؟گف نه.دیدم همه دارن با تعجب نگام میکنن بعد فهمیدم اوووه اینک همون ادمیه ک من باهاش چت میکردم . انقد شوکه شده بودمو تو ذوقم خورده بود که سردرد گرفتم و یه کلمه ام باهاش حرف نزدم از اول تا اخر قرار 
خیلی داغون شده بود بنده خدا بدتر اینک چنتا از دوستاشم بودن و حسابی خیط شده بود
اخرش وقتی برگشتم خونه کلی عذاب وجدان گرفتم گفتم تو زشت نیسی ناراحت نباش فقط من روز بدی داشتم حالم خوب نبود 
انتظار بردپیت داشتم جواد رضویان بنده خدارو دیده بودم
هنوزم قیافم لحظه ای که فهمیدم گارسون نیس کسی ک تعارفمون کرده و خود طرفی بوده که باهاش قرار داشتم  یادم میاد میترکم از خنده 
خلاصه که من از همون اول شانس نداشتم 
بقول احمد ذوقی :اینم شانس مایه


عید همه مبارک باشه،تو سال جدید واسه همه ارزوی سلامتی و حال خوب دارم،انشالله تو سال جدید به هدفامون نزدیک تر بشیم و چن قدم بیشتر به سمت انسانیت حرکت کنیم . عاشق تر بشیم ،اگاه تر باشیم و هلاصه هر چی ارزوی خوبه واستون ارزو میکنم انشالله به جز شادی چیزی نبینید و غصه راه به دلتون پیدا نکنه 

عیدتون مبارک باشه❤

ادامه مطلب


الان فک کنم یه ماه شده ک ما کاملا قرنطینه ایم، و مهم ترین دلیل سرسختی بیش اندازه من بابامه،چون هم مشکل قلبی داره هم تنفسی هم سیستم ایمنی ضعیفی داره و این نگرانیمو چن برابر میکنه ،و ب همین خاطر همه مراقبن این در حالیه ک اسیب پذیر ترین عضو خونواده که همه کلی نگرانشن باید بره همش سرکار، من دیگ از غصه و نگرانی نمیدونم باید چیکار کنم و هر لحظه تو استرسم اشکم سرازیر میشه ،،،کاش اداراتم کامل تعطیل میشد و ما ازین وضعیت در میومدیم  .

 خدایا خودت همه رو حفظ کن 


به خاطر تموم فشارای عصبی ای که این مدت تحمل کردم تصمیم گرفتم به خودم هدیه بدم تا روحیم عوض بشه و حالم بهتر شه واسه همین این ۵ تا کتابو سفارش دادم . 

۱.سمفونی مردگان

۲‌.نیمه تاریک وجود

۳.شرمنده نباش دختر

۴.کاش وقتی ۲۰ ساله بودم می دانستم 

۵.فصل بعدی زندگی ات را طراحی کن 

 

بی صبرانه منتظرم برسن 

 

البته فعلا دوباره کوری رو شروع کردم قبلا بیشترشو خوندم اما انقد به نظرم کتاب نچسبی و حوصله سربری بود که هیچ تمایلی نداشتم ادامش بدم . دلیل این همه تعریف ازین کتابو نمیفهمم اصلا .

واقعا امیدوارم که تهش پشیمون نشم ازینک دوباره شروع کردم به خوندنش 


روزا داره بیخود میگذره . دل و دماغ ندارم یه وقتایی خودمو درگیر اشپزی و کیک درست کردن میکنم . یه وقتاییش فیلم میبینم کتاب میخونم اکثرشم خوابم و زل زدم ب دیوار یا تو این اینستای گور به گوری میچرخم. 

حس آدمیو دارم به بازی گرفته شده‌ هر چند وقت یه بار پیام میده اعصابو روانمو بهم میریزه باز غیبش میزنه . میفهمم آدمی نیس به دردم بخوره ولی مگ دل حرف حساب حالشه؟خرپسنده. 

دیشب داشتم فک میکردم قال قضیه رو بکنم هرچی تو دلمه بگم از حسم از عذابی که بخاطر رفتارش میکشم . ادم عجیبیه گیجم میکنه نمیفهمم رفتارشو ،دلیل کاراشو، تنها کسیه ک نمیدونم چه برخوردی باهاش داشته باشم پا میذاره رو خط قرمزام . حرفی میزنه که دوس ندارم . هر کسی به جز اون بود کمترین کاری ک میکردم قهوه ای کردنش بود. ولی من فقط یه مخالفت نصفه نیمه میکنم و از اینکه از دست بدم همون توجهای سالی یبارشو میترسم. 

دوسش دارم ولی غرورم مهم تره. دو تا راه داره . یا اینکه همینجوری پیش بره ماهی یه بار پیام بده منو دیوونه کنه 

یا اینکه کلا جدی باهاش حرف بزنم ، اگ حرف بزنم دو تا اتفاق ممکنه پیش بیاد یا اینک قبول کنه و رفتار ادمیزادی داشته باشه که دیگه حالت ایده آلشه یا اینک بگه من نمیتونم رفتار و خط قرمزاتو تحمل کنم . که حداقلش اینه ک ازین بلاتکلیفی در میام . 

از یه طرفم حرف زدن راجب حسم و نقطه ضعفم بخاطر رفتارش ممکنه غرورمو بشکنه. ک ازینم میترسم 

عین خر موندم تو گل ! و نمیفهمم کار درست و غلط چیه 


من هنوز جزو اون دسته از بچه هاییم که اتیش و کبریت و گاز و اشپزی واسشون خطرناکه!

یه بار نشد آشپزی کنم نسوزونم خودمو

مثل همین الان ،یه میرزا قاسمی اومدم هم بزنم یهو نمیدونم چطور شد که غذا از قابلمه پرید بالا و زااااارت افتاد رو انگشت من  

واقعا نمیفهمم مشکل از منه یا غذا ها

یه نیمرو میپزم از چند ناحیه جراحت و صدمه میبینم  

گرفتاری شدما


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها